معنی ختم قدوس

حل جدول

ختم قدوس

هر که در وقت زوال، اسم شریف «قدّوس» را ۱۵۰ بار بگوید، دل او نورانی گردد و از وسوسه شیطان در امان باشد.


ختم یا سبوح یا قدوس

هر کس به خواندن اسماء «یا سُبّوحُ یا قُدّوس» مداومت کند و در مدت 247 روز، 1680 بار بخواند، سیر در ملکوت او را میسر گردد و علامات سماوی بر وی مکشوف شود و تسبیح و تقدیس ایشان برایش روشن شود و در این ختم شرط کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن و خلوت گزیدن و اجتناب از خلق و دوری از زنان و کودکان و غسل هر روزه و بیشتر اوقات بر لب آب روان بودن لازم است.

لغت نامه دهخدا

قدوس

قدوس. [ق ُدْ دو] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (منتهی الارب). قدوس سبوح، رب الملائکه و الروح. یکی ازصفات خدای تعالی است که مکتوب بازوهای قدوس او. (کتاب مزامیر 98:1 و کتاب اشعیاء 52:10). و «کلام قدوس او». (کتاب ارمیاء 23:9). و «روز مقدس من ». (کتاب اشعیاء 58:13). و «روح قدوس او». (کتاب اشعیاء 63:11). و«اسم قدوس من ». (کتاب عاموس 2:7). و «ذکر قدوس او». (کتاب مزامیر 30:4 و 97:12). و «به قدوسیت خود سوگند خوردم ». (کتاب مزامیر 89:35) (قاموس کتاب مقدس).

قدوس. [ق َ] (ع ص) پیش آینده.گویند: هو قدوس بالسیف، ای قدم به. (منتهی الارب).

قدوس. [ق ُدْ دو] (ع ص) پاک. (منتهی الارب). ای المنزه عن کل عیب و نقص. (ترتیب عادل). || مبارک. (منتهی الارب).

قدوس. [ق ُدْ دو] (اِخ) مسکن سماوی خدا است. (کتاب مزامیر 102:19 و کتاب اشعیاء 63:15 مقابل مزامیر 36:14) (قاموس کتاب مقدس). مسکن خدای تعالی در زمین یامحل بروز جلال و ظهور عظمت او تعالی برای قوم خود. (سفر خروج 15:13). گاهی از اوقات لفظ قدس تنها (کتاب مزامیر 63:2) یا به الحاق لفظ دیگر همچو یا محراب (مزامیر 28:2) یا کرسی (مزامیر 47:8) یا حدود که مقصودعموم اراضی موعوده باشد (مزامیر 78:54) یا شهرها (کتاب اشعیاء 64:10) یا خانه (کتاب اشعیاء 64:11) و خیمه جماعت و هیکل را قدس دنیائی گویند (رساله ٔ عبرانیان 9:1) تا معلوم شود که پاینده و برقرار نخواهند بود و نمونه ٔ قدس سماوی میباشند. (قاموس کتاب مقدس).


ختم

ختم. [خ َ] (ع اِ) انگوین. (از مهذب الاسماء). انگبین. || دهانه های انگبین. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط). || مُهر. ج، ختوم. (از یادداشت مؤلف). || رَین. (از یادداشتهای مؤلف). || طبع. (از یادداشتهای مؤلف). || پایان گفتار و کلام:
چو شد ختم گفتار بیور همه
مر آنرا شنیدند شاه و رمه.
فردوسی.
|| آخر. سرانجام. پایان. انتهاء. تمام. انجام. (ناظم الاطباء). || بپایان رسیده. تمام شده. پایان امری بوجهی که تو گویی دیگر آن امر را پایانی به این خوبی وکمال نیست:
سخن گفتن به که ختم است میدانی و می پرسی
فلک را بین که می گوید بخاقانی بخاقانی.
خاقانی.
سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است
کایت حق پروری در گهر طغرل است.
خاقانی.
تو گویی تا قیامت زشت رویی
برو ختم است و بر یوسف نکویی.
سعدی (گلستان).
|| (اِمص) فاتحه خوانی. بعزای کسی نشستن. تذکر کسی.
- ختم امری بودن، واجد آن امر بحد نهائی بودن. آن صفت را بحدی داشتن که تو گویی دیگر نمی تواند کسی آنرا به این کمال دارا باشد چون: فلانی ختم حقه بازهاست، فلانی ختم بی شرفهاست.
- ختم امن یجیب، انجام تشریفات مذهبی است که با تکرار جمله ٔ «امّن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء» (قرآن 62/27) همراه است، کنایه از تضرع و بدبختی نیز می باشد.
- ختم چهار ضرب، انجام تشریفات مذهبی است که با ذکر عبارت: «اللهم العن عمر ثم ابابکر و عمر ثم عثمان و عمر ثم عمر ثم عمر» همراه است.
- ختم حق، مهر الهی. کنایه است از آیه «ختم اﷲ علی قلوبهم...» (قرآن 7/2) آن سرپوش و دربستگی که حق بر امری میزند:
بازدان کز چیست این روپوشها
ختم حق بر چشمها و گوشها.
(مثنوی).
- ختم سخن، پایان سخن. نهایت کلام:
خاتمه ٔ فکرت و ختم سخن
نام خدایست بر او ختم کن.
نظامی.
- ختم عمل، قرارداد. (ناظم الاطباء).
- || سرانجام. (از ناظم الاطباء).
- ختم قرآن، یک دور قرآن را از ابتداء تا انتهاء خواندن.
- ختم کمال، نهایت کمال. انتهای کمال:
ختم کمال گوهر عباس مقتفی
که اعزاز یافت گوهر آدم ز جوهرش.
خاقانی.
- ختم نبوت، کسی که نبوت بر او ختم شده باشد. کنایه از حضرت محمدبن عبداﷲ است:
یکی ختم نبوت گشته ذاتش
یکی ختم ممالک بر حیاتش.
نظامی.
- مجلس ختم، مجلس فاتحه خوانی. مجلس عزای کسی. مجلس ترحیم. مجلس یادبود مرده.

ختم. [خ َ ت َ] (ع اِ) مهر. انگشتری. (از منتهی الارب) (متن اللغه).

فرهنگ فارسی آزاد

قدوس- قدوس

قُدُّوس- قَدُّوس، پاک و مقدس از هر عیب و نقص- از اَسْماءالله است،


قدوس

قُدُّوس، لقب جناب میرزا محمدعلی بارفروشی است که در 1238 در بابل (بارفروش) متولد شدند و از تلامذه جناب سیدکاظم رشتی گشتند و در 1260 به شخصه در شیراز حضرت موعود را شناخته و آخرین از حروف حیّ گردیدند و سپس در خدمت مولایشان به مکّه رفته و در مراجعت وسیله عرفان جناب خال اعظم گشتند و در شیراز مورد تعزیر و تعذیب قرار گرفتند. بعد از کرمان و یزد، در طهران بزیارت حضرت بهاءالله مشرف شدند و سپس در مازندران و خراسان به تبلیغ امرالله پرداختند. در بدشت حضور داشتند و سپس به حبس میرزا محمد تقی مجتهد در ساری دچار گشتند. در قلعه طبرسی قائد جمیع بودند و مرهً شدیداً مجروح گشتند تا اینکه در 23 جمادی الثانی 1265 برابر 16 می 1849 در سبزه میدان بابل به فتوای سعیدالعلماء بفجیع ترین وضع شهید شدند. از القاب حضرتشان «اسم الله الآخر» و «نقطه اُخری» میباشد،

فرهنگ معین

قدوس

پاک، مبارک. [خوانش: (قُ دُّ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

قدوس

پاک و منزه از هر عیب‌ونقص،
(اسم، صفت) از صفات و نام‌های خداوند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

قدوس

قدسی، قدیس، مقدس، منزه

فرهنگ فارسی هوشیار

قدوس

نامی از نامهای خدایتعالی، پاک و منزه

فارسی به آلمانی

قدوس

Sakrosankt [adjective]

معادل ابجد

ختم قدوس

1210

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری